کد مطلب:313777 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:318

معجزه ی علوی
شهید آیت الله سید عبدالحسین دستغیب در كتاب داستان های شگفت می گوید:

در اوقات مجاورت حقیر در نجف اشرف (ماه محرم سنه ی 1358 قمری) از طرف حكومت عراق اكیدا قمه زدن و سینه زدن و بیرون آمدن دستجات ممنوع شده بود. روز عاشورا برای اینكه در حرم مطهر و صحن شریف سینه زنی نشود، از طرف حكومت اول شب درهای حرم و رواق را قفل كردند و همچنین درهای صحن را.

آخرین دری كه مشغول بستن آن شدند درب قبله بود و یك لنگه ی آن را بسته بودند.

كه ناگاه جمعیت سینه زن هجوم آورده وارد صحن شدند و رو به حرم مطهر آوردند، و چون درها را بسته دیدند در همان ایوان مشغول عزاداری و سینه زنی شدند. ناگاه عده ای شرطه با رئیس شان آمدند و رئیس آنان با چكمه ای كه به پا داشت در ایوان آمده، بعضی را زد و امر كرد آنها را بگیرند. سینه زنها به او هجوم آوردند و او را بلند كرده در صحن انداختند و سخت مجروح و ناتوان ساختند، و چون دیدند ممكن است قوای دولتی



[ صفحه 50]



تلافی كند و بالاخره مزاحمشان شود با كمال التجا و شكستگی خاطر همه متوجه درب بسته ی حرم شده و به سینه می زدند و می گفتند: «یا علی فك الباب» ما عزادار فرزندت حسینیم.

ناگهان در یك لحظه تمام درهای حرم و رواق و صحن گشوده شد و بعض موثقین كه مشاهده كرده بودند برای حقیر نقل كردند: میلهای آهنین كه بین درها و دیوار بود، وسط آنها بریده شده بود. و بالجمله، سینه زنان وارد حرم مطهر می شوند و سایر نجفی ها نیز كه خبر می شوند همه در صحن و حرم جمع می شوند و شرطه ها پنهان می گردند.

موضوع را به بغداد گزارش می دهند، دستور داده می شود كه مزاحم آنها نشوید. در آن سال در نجف و كربلا بیش از سال های گذشته اقامه ی عزا شد و شعرا این معجزه ی باهره را در اشعار خود نقل نموده و منتشر ساختند.

از آن جمله، یكی از فضلای عرب اشعار یكی از شعرا را بر لوحی نوشته و به دیوار حرم مطهر چسبانده بود، كه بنده هم چند شعر از آن را همان وقت یادداشت كردم، بدین قرار: [1] .



من لم یقر بمعجزات المرتضی

صنو النبی فلیس بمسلم



فتحت لنا الأبواب راحة كفه

اكرم بتلك الراحتین و انعم



اذ قد ارادوا منع ارباب العزاء

بوقوع ما یجری الدم بمحرم



فاذا الوصی براحتیه ارخو

اومأ ففك الباب حفظا للدم



و چنانكه در شعر آخر اشاره شد، به راستی اگر این عنایت از طرف آن حضرت نشده بود فتنه ی عظیمی برپا می شد و خونها ریخته می گردید (صلوات الله و سلامه علیه).


[1] داستان هاي شگفت ص 137.